"تعهد" و "انگیزه" دو بُردارند. هر کدام اندازه ای و جهتی دارند. ایندو گاهی همدیگر را تقویت میکنند. حتی بعضی وقتها، کاملا بر هم منطبق اند. مثل وقتی که تازه کاری را شروع میکنیم. رشته ای را، شغلی را، زبانی را، ورزشی را، زندگی ای را. در چنین وقت هایی هر دو بردار تقریبا در یک راستا و جهت اند و البته در ابتدا طول بردارِ شور و انگیزه بیشتر از دیگری است. جلوتر که میرویم، ممکن است طول بردارها کم و زیاد شود. معمولا وقتی اندازه ی "انگیزه" کم میشود اندازه "تعهد" را در خودمان بزرگتر میکنیم تا اندازه برآیند کوتاه نشود. حتی ممکن است به جایی برسیم که تعهد یک تنه بُردارِ بَرآیند را به دوش بکشد. رفته رفته که تعهد هم دارد بی رمق میشود، سعی میکنیم دستی به سر و روی بردار انگیزه بکشیم. یادآور  انگیزه ی روز اول مان  می شویم، یا با مولفه های انگیزه های جدید، این بردار را تقویت کنیم و بعد دوباره چاشنی های تعهد را زیاد کنیم. گاهی وقتها می شود که جهت بردارها شروع به چرخش می کند. اوایل یک زاویه ای پیدا میکند بعد ممکن است جهت اش عکس هم بشود. در این موارد نه تنها بردار برآیند ما را به هدف نزدیک نمیکند بلکه ممکن است ما را از آن دور هم کند. ممکن است گاهی نزدیک کردن نوک پیکان ها و نشانه گرفتن هدفِ اولیه، خواستنی اما دور از واقع به نظر آید. بشود آرزو. بعضی وقتها هم ممکن است سر این دو بردار را به سمت هدف نزدیک کنیم و مسیرمان را دوباره پیش بگیریم. گاهی وقتها انگیزه، گاهی وقتها هم تعهد به کلی رنگ می بازند. هر چه میخواهی دوباره دستی به سر و رویشان بکشی نمی شود که نمی شود. یا طول بردارشان صفر شده یا جهتشان کاملا مخالف. آنجاست که شروع میکنی به زیر سوال بردن آن کار: خوب اصلا که چه؟ حالا مگر چه شده؟ اگر نکنم چه اتفاقی میافتد؟ اصلا برای چه این کار انتخاب کردم؟ اگر وقت و توانم را سر کار دیگری بگذارم که خیلی بهتر نتیجه میدهد ...

ارزش داوری ای هم در میان نیست. گاهی طیِ طریق پسندیده است. گاهی هم تغییر مسیر انتخاب سنجیده و صوابی است. برایم اینگونه است که آدمی برای رسیدن به بسیاری از اهداف یا مهارت ها، همان طور که نیاز به دلیل و عزم دارد، نیاز به ممارست و مداومت هم دارد و سنجه این دو بردار در طول مسیر می تواند راهنما و راهگشا باشد.