نمیدانم چگونه است که لحظات بی تو اینقدر آهسته میروند، اما چون که هستی این قدر شتاب میگیرند. 

نمیدانم شاید آنها هم به انتظار نشسته‌اند و چون تو یا نسیمت آیی و آید تندتر میتپند. شاید در آغوش آنها هم،

قلبی هست که خیال آمدنت ضرباهنگ‌شان بالا می‌یرد. شاید آنها هم تا بحال در آغوش تو 

جای گرفته باشند و آهنگ تندشان آرام گرفته باشد. شتاب‌شان آرام گیرد و در بی‌نهایتت غوطه‌ور شوند.

در حضور تو انگار ثانیه‌ها هم طعم بی‌نهایت شدن را می‌چشند. بی‌نهایتی می‌شوند تپنده و خواستنی.