کارتون خواب

برادرم، خواهرم، سلام

من رو ببخش، می خوام که من رو ببخشی. ببخشی که از کنارت رد می شدم و تو رو نمی دیدم. نه اینکه خودم رو به ندیدن بزنم نه، اصلا هیچ نمی دیدمت! نمی دونم چرا، شاید بخاطر این رنگ خاکستریت بود. شاید چون همش پشت سطلهای بزرگ قایم میشدی، شاید چون مثل یه روح تو کوچه پس کوچه های تاریک پرسه میزدی، شاید کلا سخت می شه تو رو دید! بس که لاغری.

اولین باری که دیدمت رو خوب یادم هست. صبح یه روز سرد زمستونی رفته بودم پارک محل، برای پیاده روی، برای دو، برای کم کردن کالری های اضافه، برای لذت از طبیعت، برای شنیدن آواز پرنده ها، برای... تو راه برگشت بود که تو رو دیدم. تو رو که نه. یک پشته نایلون رو دیدم. وایسادم، شایدم خشکم زد. با تعجب نگاه میکردم. شک داشتم که زیر نایلون چیه. کم کم حدس میزدم خوب احتمالا این طرف  سرشه و اینم احتمالا زانوهاش باشه که جمع شده تو بغلش...آره، اونجا اولین باری بود که دیدمت.  با یه تیکه نایلون، خوابیده بودی کف پارک. باورش برام سخت بود. تو اون هوا، اون هم با لباسای گرم بیشتر از چند دقیقه  نمی شد سوز سرما رو تحمل کرد. اونوقت تو چطور راحت گرفتی کف پارک خوابیدی؟ حتما لباست حسابی گرم بوده... حتما شب چیزی خورده بودی دیگه... نکنه یه وقت سر گشنه زمین بذاری...

خوب پس چرا تاحالا نیومدی جلو؟ چرا تا حالا هیچی نگفتی؟ ترسیدی شرمنده شم هان؟ ترسیدی غم دیدنت روی دلم بمونه؟ نگران بودی به ادعای مسلمونی مون بر بخوره؟ می خواستی از خوشی هامون کم نکنی؟ ترسیدی بهت جواب رد بدن؟ فکر کردی با کمک به تو چیزی از ثروتمون کم میشه؟ نه، پس چی؟!

آهان نکنه میخواستی روی ما رو کم کنی؟ میخواستی ببینی چشمای ما کی باز میشه؟ می خواستی اثبات کنی میشه به هیچ چیز دنیا دل نبست؟ می خواستی ثابت کنی اوستا کریم میرسونه؟

حالا هرچی، دلیلش هر چی بود، هر چی هست؛ می خوام من رو ببخشی و دیگه خودت رو ازم قایم نکنی.

ممنونم