عریانی نعمت است، نعمتی که هر کسی تجربه اش نمی کند. هر زن و شویی نمی چشند اش. عریانی واقعی، تنها نصیب آنهایی می شود که صمیمیتی عمیق را تجربه کرده اند.آنها که عمق جانشان را با طناب صمیمیت اندازه گرفته اند. آنها که در برابر معشوق، هر چه دارند بر زمین افکنده اند. آنها که خانه از غیر پرداخته و نقاب از روح و جان برانداخته اند. آنها که از تنهایی خود و از ازدحام تنهایان رهیده و با وجودی یکی شده اند. آنها که، هم عاشق شده اند و هم معشوق...

هیچ نمی فهمم که چگونه کسی را که هیچ بر تن ندارد عریان می نامند، کسی که چرتکه می اندازد، کسی که خجالت می کشد، کسی که پشت کوهی از حرف ها، فکرها، یا پشت تنانگی اش قایم شده و عاشق نشده.

به احترام عشق، زمان و کلام می ایستند و از تماشای بلورِ وجود حظ می برند. همان است که هست، وجودی بی هیچ رنگ و نیرنگ، بلوری با همه کاستی ها و زیبایی ها، بلوری بلورین. 



یاد تو می‌رفت و ما عاشق و بی‌دل بدیم

پرده برانداختی کار به اتمام رفت

مشعله‌ای برفروخت پرتو خورشید عشق

خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت

عارف مجموع را در پس دیوار صبر

طاقت صبرش نبود ننگ شد و نام رفت

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی

حاصل عمر آن دمست باقی ایام رفت

هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت

آخر عمر از جهان چون برود خام رفت

شیخ اجل سعدی